loading...
عاشقانه
رامين(سهيل) بازدید : 23 سه شنبه 15 بهمن 1392 نظرات (1)

-دختر از دوست دارم های هرشب پسر خسته شده بود یک شب پسره اس میده دختره بدون اینکه اسو باز  کنه موبایلشو میذاره زیر بالشش میخوابه  صبح مادر پسر به دختره زنگ میزنه که پسرم مرد دختر اشک توچشاش جمع میشه میره سراغ اس دیشب پسر نوشته بود تصادف کردم بزور خودمو رسوندم جلوی درخونتون بیا برای آخرین بار ببینمت

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سینما در ماشین با ایرانتیک در تاریخ 1399/03/13 و 0:06 دقیقه ارسال شده است

سینما در ماشین
https://www.irantic.com/car-cinema
من بابت سایت خوبتون ممنون هستم. ایرانتیک جدیدا ویژگی جدیدی آورده که توسط آن میتونیم با ماشین بریم داخل سینما و فیلم سینمایی رو از داخل ماشین ببینیم. اینجوری هم راحت تریم هم بهداشتیه هم خوراکی میتونیم سینما ببریم با خودمون.سینما ماشین بهترین کاری که کرده اینه که صدای سینما هم دست خودمون هست و میتونیم از رادیو ماشین صدای سینما رو پلی کنیم.
شهرهای تهران و کرج و قم و شیراز و مشهد و اصفهان و احتمالا تبریز هم سینما ماشین رو دارن میارن. کلا خیلی حال میده این سینما در ماشین .
پیشنهاد میکنم ی بار امتحانش کنید...
سایت ایران تیک یک سایت هست که با ادرس irantic.com در دسترس هست و بلیت سینما و بلیط کنسرت و بلیط تئاتر رو میتونید ازش تهیه کنید. قیمت بلیط ها با تخفیف ویژه هستند.

این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam

این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir

این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما

این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد

شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ،

صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم
شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید
ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید
http://sms.mida-co.ir/hamkar
سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید
mida-co.ir
info@mida-co.ir

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم

برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید.

جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید

sms5002.ir/register.php


کد امنیتی رفرش
واقعي

امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ... منصور با خودش زمزمه کرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما ! یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.


ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند. آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.


منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود. 13سال از اون روز گذشت تامنصور  وارد دانشکده حقوق شد. دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.


منصور کنار پنجره دانشکده ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند به طرف در ورودی دانشکده می آمدند نگاه می کرد. منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد.


باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشکده می شد  منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد.


ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟! بعد سکوتی میانشان حکمفرما شد.

منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ؟! ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد. منصور و ژاله بعد از 13سال دقایقی با هم حرفزدند و وقتی از هم جدا شدند درخت دوستی که از قدیم میانشون بود جوانه زد. از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.

آنها همدیگر و دوست داشتند واین دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یک عشق بزرگ، عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت. منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می کرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز کردند.


یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد. ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت ...

در  یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد ! منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود. اون تب


بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو 

کور و لال کرد.

منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان آنجا هم نتوانستند کاری بکنند. بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه  دار شدن براش می گفت ... ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر کرد منصور از این 
زندگی سوت و کور خسته شده بود و گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد !!!


منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده. در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معرکه 

بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند. منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید  بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش. حتی گاهی می شد که دو  سه روز با ژاله حرف نمی زد ! یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور   بعد از مقدمه چینی و من و من کردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی  بهت بگم.


ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه ...

منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت : من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.

می خوام طلاقت بدم و مهریتم ....... در اینجا ژاله  انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو  پذیرفت. بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در آنجا با هم  محرم شده بودند.

منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین  آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختی تکیه داد و سیگاری روشن کرد.

وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.

و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد ! ژاله هم می دید هم حرف می زد ... منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده ! منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی ؟! 


منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله. وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت و گفت: مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟ دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رها کنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد ...


بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد. وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت:


همسر شما واقعا کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد. همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم. سلامتی اون یه 

معجزه بود ! منصور میون حرف دکتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه ! منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود ...


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 17
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 210
  • بازدید کلی : 940